♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ روزی شیخ و مریدانش در حال گذشت از یک شهر بودند که شیخ دو نفر را دید که دارند خشتک همدیگر را از جا در می آورند شیخ به آنها نزدیک شد و گفت زشت است نکنید چه شده یکی از آنها گفت شیخ دستم به خشتکت ما۷تا گردو داریم و میخواهیم بین خودمان تقسیم کنیم نو بیا کمکمان شیخ دقایقی دست در شلوار خود کرد و کیونش را خاراند و بگفت خدایی تقسیم کنم یا با انصاف آنها گفتند معلوم است دیگر خدایی شیخ ۵تاگردو را مقابل یکی شان گذاشت و یکی از گردو هارا در کون دیگری فرو کرد و آن یکی گردو را خورد مرد گفت این چه تقسیم کردنی بود مردک شیخ گفت خودتان گفتید خدایی تقسیم کنم خدا در همه ی مواقع که به هرکس چیزی نمیدهد مریدان بعد از شنیدن این حرف گردو هارا در کون خود کردند و عربده سر دادن
*~*~*~*~*~*~*~* آنچه نصیب است، نه کم میدهند گر نستانی،به ستم،میدهند زنی به نزد داوود پیامبر آمد و از خداوند شکایت کرد که :این چه خداییست که مرا اینچنین رنج می دهد ؟ پرسیدند چه شده ؟ گفت مرا فرزندان یتیمی است که چند روز است بی غذا مانده اند چند روز پیش مقداری پارچه قرمزی داشتم خواستم آن را به بازار ببرم و بفروشم و غذایی برای فرزندانم بیاورم ؛در بین راه بادی شدید آمد ُچنان که به زمین افتادم و باد پارچه را از دست من به اسمان برد ..اینک مضطر شده ام در همین حال چند مرد وارد شدند و عرض کردند که ما مقداری مال برای فقرا نذر کرده اییم و اینک آورده اییم .آن پیامبر شرح حال آن پولها را پرسید گفتند:چند روز پیش در کشتی که ما بودیم رخنه ای پدید امد و ما هیچ وسیله ای نداشتیم ناگهان پرنده ای در آسمان پیدا شد و پارچه قرمزی را به کشتی انداخت ما با آن پارچه رخنه را بستیم و در حین حادثه نذر کردیم که هر کدام صد دینار به فقرا بپرازیم حضرت داوود فرمود : ای زن خداوند دردریابرای تو تجارت می کند و تو او را بی عدالت میدانی؟ ُاو بیش از هر کسی به فکر توست این پولها را بردار و برو ****►◄►◄****
^^^^^*^^^^^ چه مظلومانه چشم دوخته و گاهی قطره های بلورین از چشمش می چکد به چه می اندیشد چرا چشمش را از گهواره نمی گیرد؟ بانو چه شده اصغر نیست تابش بدهی مگر تو لایق اسیری بودی تو تاج سر حسین بودی همسر حسین بودی و مادر شهید والا مقام اصغر اسارت مال تو نبود چه کشیدی در راه که مدام دستانت را عینه گهواره تکان می دادی و لای لای می خواندی زخم زبان می شنیدی سنگ میزدند اما تو باز هم چشمت به رقیه بود که زینب سنگرش بود بانو تاوان دلشکسته ی تو را مهدی _ عج _ خواهد گرفت خون طفل صغیر را صاحب الزمان خواهد گرفت شک نکن بانو شک نکن ^^^^^*^^^^^ در سوگ جانان | قسمت اول ◄ در سوگ جانان | قسمت دوم ◄ در سوگ جانان | قسمت سوم ◄ در سوگ جانان | قسمت چهارم ◄ در سوگ جانان | قسمت پنجم ◄ در سوگ جانان | قسمت ششم ◄ در سوگ جانان | قسمت هفتم ◄
..♥♥.................. مردی اندؤهگین نزد همسر خود آمد زن به او گفت :چه شده ای مرد مرد گفت:پادشآه گفته هر مرد باید دو زن داشته بآشد وگرنه کشته می شود زن با خوشحالی گفت :باورم نمیشود یعنی قرار است شهید شوی ..♥♥..................
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ 🙈نمیدانم چه شده 🙈 😵احساس خفگی میکنم 😵 🙃بغض گلویم را رها نمیکند 🙃 😕عع؟مثل اینکه لباسمو برعکس پوشیدم😕 😁هیچی نی اقا حله حله😁
♦♦---------------♦♦ ای علی جان چه شده؛ قامت تو تا خورده نازنینم چقدَر بر بدنت پا خورده روی جسمت چقدَر تیر و سنان میبینم اینهمه زخمِ گِران بر دل بابا خورده تا جوابم ندهی ، دشمنِ من میخندد بتو شمشیر ، بمن تیرِ تماشا خورده چه دگرگون شده این چهرة پیغمبری اَت چشم زخمی است که بر یوسف لیلا خورده ارباً اربای همه لشگرِ خود را دیدم چه بلائیست که بر این قدِ رعنا خورده زرِهَت با بدنِ پاره گِره خورده بهم همه ارکان تنت نیز به یغما خورده آه، آیا بدنی خُردتر از این میشد؟ دنده هایت چقدَر ای پسرم جا خورده عمه اَت آمده تا زنده بمانم اما با فراق تو دگر ، رفتنم امضا خورده جگرم سوخت علی جان، دل من ریخت بهم این جگرخواریِ داغت، جگرم را خورده همچو مادر ، پسرم سینه شکسته شده ای باز انگار لگد پهلوی زهرا خورده بردنِ نعش تو تا خیمه که تنها نشود قوَتم رفت ز زانو ، کمرم تا خورده ^^^^^*^^^^^ محمود ژولیده
*~~~~~~~~* می شود خواهشی از خاطره هایت بکنم؟ می گذاری که نگاهی به نگاهت بکنم؟ یک نگاه از همه ی چشم تو سهمم بشود حاضرم تا همه ی عمر قناعت بکنم تو همیشه به خداحافظی عادت داری نکند واهمه داری به تو عادت بکنم؟ چه شده؟ باز تو از دست خودت دلگیری بگذارید من این بار وساطت بکنم فقط این بار فقط، دست مرا رد نکنی این غزل را همه گفتند به نامت بکنم *~~~~~~~~* ناشناس
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم